بمباران خونه مون



  

هفته دفاع مقدس برای هر کدام از شما تداعی یه چیزه .

یکی جنگ ، یکی جبهه یکی صدای آژیر خطر و .

اما برای من که اون روزها کودکی بیش نبودم تداعی آوارگی و بمباران هوایی تداعی ریختن خونه

بچگی مون ، تداعی دور شدن از شهر و پدر و جمع خانوادگی ، تداعی زندگی کردن تو دل کوهها اونم زیر چادر.

شباهنگ پرسیده بود اونموقع چطور می فهمیدین بمبارانه ؟!

اکثر مواقع از طریق صدای نگران  مادر متوجه می شدیم ولی گاهی هم از صدای  آژیر رادیو می فهمیدیم که باید خودمون رو به منطقه امن یا همون پناهگاه برسونیم !

خودمون رو به هزار جون کندن میرسوندیم یعنی فکر کنین یه بچه رو حساب کنین خارج از شیطنت

های کودکانه باید به محض اینکه صدای آژیر یا صدای نگران مادرش  رو میشنوهه زود خودش رو به مامانش و بقیه خانواده برسونه و بره پناهگاه. 

بنظرم پناهگاه برای همون بچه یعنی رسیدن به همون آغوش گرم مادر .

شاید باورش برای شما سخت باشه ولی من همین الانشم صدای آژیر برام حس بغض همون دوران رو تداعی میکنه.

زندگی تو کوه و زیر چادر ، مهاجرت از شهر خودمون به شهرهای قائم شهر ، کرج ، مشهد و بمباران

خونه همه اینا رو تو اون دوران که من اونموقع کودکی بیش نبودم تجربه داشتم !

اونم بدون حضور پدر و خواهرا و برادرای بزرگتر اونم تو شهرهای غریب چون مشهد و کرج اونم با

مادری دلسوز و سه تا داداش کوچک‌  و نیم وجبی که دو تاشون هم شیرخواره بودند. 

با همون بچگی خودت ،  حواست هم باید به جمع کوچک خانواده اتم باشه ! 

خارج از اینکه تو هنوز خودت  بچه ای و باید بچگیتو کنی ؛ شیطنت های بچگیتو داشته باشی  ولی با این وضعیت باید بسازی چون جنگه !چون آوارگیه  ! چون خونه مون دوبار موشک باران کامل شد

و باید بری جایی زندگی کنی که حداقل صدای هواپیماهای دشمن صدای موشک باران های مستقیم رو نشنوی یا حداقل کمتر بشنوی !

شاید بپرسین چرا نصفی از خانواده اینور بود نصفی اون ور داخل شهر خودمون ؟

برای اینکه آبجی ها و داداش های بزرگتر اکثرا مدرسه ای بودند اونموقع ها گویا نمیشده جای غیر از شهر خودت امتحانات رو بدی !

و البته ناگفته نمانه امتحانات شون چون اکثرا نهایی بود نمیشد اونا هم با ما این آوارگی شهر به شهر رو تجربه کنند‌.

البته تو قائم شهر که زندگی میکردیم همه دور هم بودیم ولی تو مشهد و کرج نه ! 

فقط من و مادرم و سه تا داداش کوچکم بودیم بعدها به این جمع مون مادربزرگ و خونواده داییمم و خاله هام  و بچه هاش اضافه شد.

فکر کنین  کلاس اول ابتدایی رو تو چند مدرسه خونده باشم خوبه ؟!

تو سه مدرسه ! 

دوبار بدلیل اسباب کشی مون تو محله مون اگر اشتباه نکنم تو مشهد ، مدرسه ام  جابجا شد ،

یکبارم تو کرج بودیم که گفتیم بریم مشهد !

با معلم های بداخلاق اون زمان و مدیران سختگیر که اصلا درک نداشتن تو جنگ زده ای تو آوارگی

رو درک کردی و رنج کشیدی تا اومدی مدرسه ! یه جور درک اونموقع تو سه تا معلم های کلاس اولم من ندیدم ! بماند تو مدیر مدرسه آخرمم ندیدم.

بگذریم جنگ اون سالها برای ما واقعا جنگ بود !

جنگ برای بهتر زندگی کردن ! جنگ برای شادی و خندوندن داداشای کوچکت و کمتر نشون دادن سختی بر روی چهره مادر.

جنگ برای خیلی ها خیلی سخت گذشت ولی برای پایتخت نشینان آسون گذشت ! برای اونایی که بمباران  ندیدن یا خیلی کمتر دیدن !

دوری از خانواده رو نچشیدن ! طعم تلخ  آوارگی رو نچشیدن آسون بود. 

ما (کلا آورگان جنگی )  درسته نرفتیم جبهه و جنگ ولی طعم و بوی موشکباران و طعم دوری از

خانواده ، بوی سوختن تلخ خونه هامون رو بارها و بارها دیدیم و چشیدیم.


  

یکی چند ماه پیش  به داداشم  گفته بود: 

آدم ها جنگ رو همون لحظه  نمیفهمن ؛  بعدها اثرات جنگ تو روح و جسم آدم ها تو حال خرابشون پدیدار میشه !

آره واقعا همینه ! جنگ اولش هیچی رو نشون نمیده بعد از پایان جنگ می فهمی جنگ چه بود و چه تلخی ها و عواقبی بر جای گذاشته.


+  

عکس بالا ،  قطعه کوچکی از عکس خونه قدیمی مون بود که اون زمان توسط دشمن  موشک باران شده بود و به این شکل که می بینین افتاد‌.


++  

ایشالا هیچوقت دیگه تو ایرانمون شاهد هیچ جنگی نباشم .آمین




سوالی که ذهنم رو به خودش این روزها مشغول کرده

برسد به دست تمام زائرینی که قرار برن زیارت عتبات عالیات

در راستای پست سی و یک شهریور ( با یک هفته تاخیر برسد به دست شباهنگ و سایر دوستان )

تو ,رو ,جنگ ,  ,شهر ,، ,از شهر ,مشهد و ,رو به ,صدای آژیر ,سه تا

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سپتیک تانک فایبرگلاس خرید، فروش و قیمت انواع زرشک طراحی وب سایت ماشین آلات سنگین هبلکس دست نوشته های صادق جِبلی الهام بلالی جزوات کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث خورشیدم امیررضا کامیار شهیده نجمه هارونی